مانلي مانلي ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

مادرانه

واکسن 2ماهگی

  ٢ماه از بودن در کنار فرشته کوچک من میگذره زمان به سرعت داره عبور میکنه وتمام لحظات دارن یک خاطره میشن کاشکی یک ریموت داشتم تا هرموقع که دلم میخاست کیلید توقف رو میزدم وهمه چی رو نگه میداشتم وتا میتونستم لذت میبردم اون قسمتهایی هم که ناراحت کننده بودن تند تند میزدم میرفت جلو مثل واکسن زدن . شنبه صبح اولین واکسن دخترمو زدیم خیلی برام سخت بودش انگار یک باری روی دوشم بود وداشت سنگینی میکرد چاره ای نداشتیم اگر دست من بود ترجیح میدادم تا همه دردارو خودم بکشم ودخترم اذیت نشه ولی چه کنم که برای سلامتی عزیزترینمه وقتی سوزن تو پاهای قشنگ دخترم فرو رفت دلم میخاست کربشم وصدای گریه هاشو نشنوم بین گریه هاش میگفت مامااااااااااا ومن صبوران...
29 مهر 1391

1+1=3

  صدایت را می خواهم تا موسیقی سکوت لحظه هایم باشد نگاهت را می خواهم تا روشنی چشمهای خسته ام باشد وجودت را می خواهم تا گرمای قندیل آغوشم باشد خیالت را می خواهم تا خاطر لحظه های فراموشم باشد دستها یت را می خواهم تا نوازشگر اشکهایم باشد وتنها خنده هایت را می خواهم تا مرحم کهنه ی زخمهای زندگی ام باشد آری تنها تو را می خواهم   ...
22 مهر 1391

نمایشگاه کودک

  شنبه صبح ساعت 11 بود که من و مانلی با کالسکه و کوله پشتی رفتیم نمایشگاه کودک اونجا با خاله مهتاب و خاله سمیرا قرار داشتیم  روز خوبی بود خیلی دلم میخاست دوستای جدیدمو ببینم البته عکسشونو دیدم ولی خودشونو عشق  از آوا جون بگم براتون خیلی شیطون این دختر بسیار بازیگوش و سرشار از انرژی گاهی هم چنان گریه ای سرمیده که تن هر جنبنده ای رو به لرزه درمیاره تازه قراره بشه خواهرخونده مانلی    خانوم بلا سریال حریم سلطان هم میبینه طبق گزارشات رسیده هرشب میشینه روپای مامان سمیرا وکلی حال میکنن آقا رایان هم که نگووووووو کلا سایلنت پسرمون البته رابطه خوبی با مامان رها داره کل ساعاتی که توی نمایشگاه بودیم اقا رایان داشتن ش...
18 مهر 1391

دستهای اطمینان بخش تو

در تاریکی چشمانت را جستم در تاریکی چشمهایت را یافتم و شبم پر ستاره شد × × × تو را صدا کردم در تاریکترین شب ها دلم صدایت کرد و تو با طنین صدایم به سوی من آمدی با دست هایت برای دست هایم آواز خواندی × × × با تنت برای تنم لالا گفتی چشم‌های تو با من بود و من چشم‌هایم را بستم چرا که دست‌های تو اطمینان بخش بود ...
12 مهر 1391

تن تو .......

تـن تـو آهـنگی است و تـن من کلمه ای است که در آن می نـشیند تا نـغمه ای در وجود آیـد سروده ی که تـداوم را می تـپد در نگاهت همه ی مهـربـانی هاست: قـاصدی که زنـدگی را خبر می دهد. و در سکـوتـت همه صداها فـریـادی که بـودن را تـجربـه می کـند. ...
12 مهر 1391

شیرین تر از قند

تورو دوست دارم مثل حس نجيب خاک غريب تو رو دوست دارم مثل عطر شکوفه هاي سيب تورو دوست دارم عجيب تورو دوست دارم زياد   تورو دوست دارم مثل لحظه خواب ستاره ها تو رو دوست دارم مثل حس غروب دوباره ها تورو دوست دارم عجيب تورو دوست دارم زياد تورو دوست دارم مثل خواب خوب بچگي بغلت ميگيرم و ميرم به سادگي   ...
12 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد